اشباح فریبکار
گویاترین شاهد بر این پرسش که چگونه دگرگونی در جریانِ ورودیها بر ساختار مغز تأثیر میگذارد، خاموشی قشرِحسّـیِ پیکری است در کسانی که عضوی از بدن خود را از دست دادهاند. «ویکتور کینتـِرُو»۸ یکی از همین قربانیان است که در یک حادثۀ رانندگی دستِ چپ خود را از بالای آرنج از کف داد. اندکی پس از این واقعۀ ناگوار بود که او برای دانشمندی به نام «و. س. راماچَـندرَن»۹ از این میگفت که او هنوز دست قطعشدهاش را حس میکند پنداری شبحی از دست قطع شده هنوز برجا بود. «راماچندرن» از دانشمندان علوماعصاب در واحد سَندیِگوی دانشگاه کالیفرنیاست. او تصمیم گرفت از چندوچون ماجرا سردربیاورد. پس آزمایشی ترتیب داد. او «ویکتور» ِ نوجوان را ساکت و بیحرکت نشاند و چشمانش را بست. آنگاه ابتدا با یک گلولۀ پنبهای کوچک گونۀ چپ او را نوازش کرد. دانشمند از او پرسید: “کجا مالش پنبه رو حس میکنی؟” و خوب «ویکتور» هم پاسخ داد “روی گونۀ چپم.”
مغز چگونه مدارات خود را از نو میسازد؟
از: شارون بِگلی (Sharon Begley)
بازنویسی فارسی از: فرزین آقازاده
مغز ما که میتواند ترفندهای تازه بیاموزد، هنر دیگری هم دارد. او حتی در دوران کهنسالی نیز میتواند ساختار و وظایف خود را تغییر دهد!
اینکه گروهی از داوطلبان را دستهدسته به آزمایشگاهی در مدرسۀ طبّ هاروارد بیاوری تا یک تمرین سادۀ نواختن پنجانگشتی پیانو را بیاموزند، ازقرار معلوم این روزها آزمایش نسبتاً کمدردسر و سادهای به نظر میرسد. دانشمند علوم اعصاب، «آلوارو پاسکوال- لِـئُنه»۱، به یک گروه از افراد میآموخت که بر روی پیانو بهروانیِ تمام صداهای سادهای را بنوازند و تلاش کنند که ضرباهنگ نواختن خود را با نوسان ۶۰ ضربه در دقیقۀ دستگاه تنظیم ضرباهنگ (یا همان مترونوم) هماهنگ کنند. داوطلبان بهمدت پنجروز، روزی دوساعت! تمرین میکردند و سپس روی آنها بررسیهایی انجام میدادند.
ما چگونه دربارۀ مسائل سرنوشتساز زندگیمان تصمیم میگیریم؟
از: رابرت رایت (Robert Wright)
متن فارسی: فرزین آقازاده
”اخلاق بیش ازآنکه بهدرستی در سنجش آید، احساس میشود؛ گرچه این احساسها یا عواطف عموماً آنقدر ظریف و رقیقاند که ما در تمیزشان از اندیشهها بهسادگی دچار اشتباه میشویم.“ –دیوید هیوم، فیلسوف اسکاتلندی
آنجا که سخن از استدلال اخلاقی بهمیان آمد، دیوید هیوم عبارت فوق را بهتأکید بیان نمود. او گفت که ما علاقهمندیم برای آنچه خوب و بد یا صواب و خطا میدانیم توجیه منطقی پیدا کنیم، اما نهایتاً آنها ریشه در احساسات ما دارند.
و اکنون ربع هزاره گذشته که فلاسفه بر سر این مدعا مباحثه داشتهاند و نتیجۀ قاطعی عایدشان نشده است. پس دیگر وقت ایشان تمام شد؛ حالا نوبت دانشمندان است که مجهز به دستگاههای پویشگر مغز پادرمیانی کنند و قضیه را فیصله بدهند. تا بدین جای کار اینگونه مینماید که سخنان هیوم درست بوده باشد؛ باید گفت هرچند که خِرَد این توان را دارد تا در یک داوری اخلاقی نقش ایفا کند، اما عواطف غالباً نقش اصلی و تعیینکننده را بازی میکنند و بر این مبناست که بسیاری از پیچیدگیهای شایست و نشایستهای اخلاقی بر ما روشن میشود.
«جاشوا گرین»۱ روانشناسی است در دانشگاه هاروارد که آزمایشی انجام داده است و در آن افرادی را به اندیشیدن دربارۀ مسئلهای وامیدارد و در این حین بخشهای مغزشان را بهدقت زیرنظر میگیرد. مسئلهای که باعنوان «مسئلۀ گاری راهآهن» معروف است؛ بدین ترتیب که فرض کنید یک گاریِ پُر از بار و سنگین در حال حرکت درطول خط آهن است و درحال نزدیک شدن به یک دوراهی و شما در جایگاه سوزنبان هستید. در مسیر مستقیم پنج نفر برروی راهآهن ایستادهاند که اگر شما خط را عوض نکنید در اثر برخورد با گاری هرپنج نفر کشته خواهنـد شد. اگر مسیرحرکتگاری را عوضکنید امّا، بازهم متأسفانه، ولی اینبـار یک نفر که در این سو برروی خط ایستاده است جانش را خواهد باخت. در مواجهه با این مسئله اغلبِ افراد بهسادگی تصمیم میگیرند و میگویند خُب، تلفات جانی کمتر را باید انتخاب کرد؛ تصمیمی که فلاسفه آن را ’منفعتگرایانه‘ یا ’سودگرایانه‘۲ مینامند.
از: استیوِن پینکِر
متن فارسی از: فرزین آقازاده
سروقتِ مسئلۀ دشوار
برای اینکه متوجه درجۀ دشواری این مسئله بشوید به این فکر کنید که چگونه میتوانید بدانید که آیا رنگها در چشم شما درست همان است که من میبینم یا نه؟ شکی نیست که همگی ما رنگ چمن را سبز مینامیم، اما به این فکر کنید که شاید شما رنگ چمن را آن رنگی میبینید که اگر من به جای شما بودم و به آن نگاه میکردم مثلاً بنفش مینامیدم یا بالعکس. یا در تخیل خود تصور کنید که واقعاً یک مردۀ متحرک وجود دارد و عاری از احساس است. یعنی درست مثل دیگران رفتار میکند اما خالی از نَفْس است و هیچ احساسی ندارد. بهراستی او چگونه خواهد بود؟ چنین موجودی دستمایۀ ماجراهای جالبی در داستانهای علمیتخیلی «استار ترِک» بود که حتماً بعضی از شما آنها را خوانده یا تماشا کردهاید. در یکی از این ماجراها مسئلۀ بغرنجی مطرح میشد. آنجا که مقامات تصمیم گرفته بودند برروی ناوسروان «دِیتا»، که یک انسانواره یا آدممصنوعی بود، فرایند مهندسی معکوس۱۷ انجام دهند. در این هنگام جر و بحث داغی بین آنها درگرفت که با این کار آیا فقط قطعات یک ماشین را پیاده کردهاند و یا به زندگی موجودی احساسمند پایان دادهاند؟
از: استیوِن پینکِر
متن فارسی از: فرزین آقازاده
پندارۀ فرمانروای وجود من
توفانی که دانش شناخت پدیدۀ هشیاری در اذهان ما برپامیسازد، یکی دیگر از بنیانهای قدیم نگرش ما را نیز سست میکند. و آن همان حسِ مشهودی است که ما را بر آن میدارد که انگار «منِ» فعّالی در فضای درون سرمان، درهمان جایگاه مغز اندیشمند، نشسته، بر جزءجزءِ رفتارهای تمام حواسمان نظارت میکند و هرگاه اراده کند جسم ما را به حرکتی وامیدارد؛ او بهتمامی پنداری بیش نیست. پیداست که هُشیاری از دل انبوهی از رویدادها برمیآید که سرتاسر مغز ما را عرصۀ تاخت و تاز خود قرار میدهند. این رویدادها با هم رقابت میکنند که کدامیک موفق میشود توجه را به خود جلب کند و آنگاه که یکی از آنها سرآمد شد و دیگران را کنار زد و یکهتاز شد، مغز تازه درصدد توجیه عقلانی آنچه گذشته است برمیآید و این تصور را بهوجود میآورد که انگار یک «خودِ» منفرد از آغاز عهدهدار ماجرا بوده است.