داستانهای علمی-تخیلی را باید بیشتر جدی گرفت. نه صرف جذابیتی که دارند که به سبب خلاقیت ذهنی و تخیل سرکشی که در متن آنها نهفته است چراکه به پشتوانۀ آن آینده را برای ما به تصویر میکشند.
«هرچه چیزهای بد را سریعتر فراموش کنیم بهتر است»
از: ر. داگلاس فیلدز
متن فارسی از: فرزین آقازاده
برای خواندن بخش یکم اینجا را فشار دهید.
هرچه چیزهای بد را سریعتر فراموش کنیم بهتر است
لحظهای آنچه از فشارهای روانی پسآسیبی گفتیم را بهخاطر آورید. فهمیدیم که این نوع ناراحتی روانی به سبب خاطرات ناخوشایندِ برجای مانده از یک حادثۀ تلخ پدید میآید. با دانشی که اکنون کسب کردهایم میتوانیم حدس بزنیم که یک سیاست درمانی برای مقابله با فشارهای روانیِ مذکور تلاش برای یافتن برنامهای دارویی است که بتواند درست پس از وقوع هر رویداد ناگوار از شکلگیری و پایدار شدن خاطرۀ آن در ذهن قربانی جلوگیری کند. این کار ما باعث خواهد شد که خاطرۀ گذرای ایجاد شده در ذهن فرصت تبدیل به یک خاطرۀ دیرپا را پیدا نکند و درواقع آن را از طی موفقیتآمیز فرایند استحکام بازخواهیم داشت. تا همین امروز هم برخی داروها برای این کار برگزیده شدهاند که «پروپرانولول» یکی از آنهاست؛ دارویی که کاربرد رایج آن برای گروههای خاصی از بیماران قلبی است. اما عملکردی که در اینجا از این دارو توقع دارند هدف قرار دادن گیرندههایی است که از پروتئینها ساخته میشوند و در فرایند استحکام نقش دارند. (درباب خصوصیات بازدارندگی پروپرانولول بر حافظه، مقالهای۸ از مارک سیگل۹، با عنوان ’آیا میتوان ترس را درمان کرد؟‘ منتشر شده است که مطالعۀ آن برای علاقهمندان میتواند مفید باشد.) باید گفت اینچنین روشی برای آنانکه مدتها پیش درگیر ماجرایی دهشتبار شدهاند و یاد این ماجرا در حافظهشان استحکام پیدا کرده، دردی را دوا نمیکند. برای این قربانیان باید فکر دیگری کرد و البته چارههایی هم برای این گروه اندیشیده شده که میتوانیم به ثمربخش بودن آنها امیدوار باشیم. مثلاً یک راه حل ممکن، استفادۀ توأم از همین شیوۀ درمانی، یعنی جلوگیری از فرایند استحکام، درکنار یک درمان شناختهشدۀ روانشناختی دیگر است که آن را «خاموشسازی»۹ مینامند. هدف از این کار سرعت بخشیدن و کمک کردن در روند این نوع درمان روانشناختی است. در خاموشسازی درمانگر از بیمار میخواهد که خاطرۀ پرتنش گذشته را مکرراً در ذهن زنده کند وصدالبته زمانی این کار را میکند که بیمار در شرایط امن و آسودهای قرار گرفته است. چندین بار یادآوری، به مغز بیمار این پیام را میرساند که زینپس ارتباطی میان آن خاطره با یک شرایط مخاطرهآمیز وجود ندارد، پس آنگاه امکان از میان رفتن فشارهای روانی ناشی از آن خاطره فراهم میشود.
حالا ببینیم موشهای آزمایشگاهی در این مورد برای ما چه کردهاند. آنها در قفس خود بودند؛ بعد هر بار که یک صدای خاصی برایشان پخش میشد ناگهان کاری میکردند که موشها در پای خود تکانۀ خفیف اما ناراحتکنندهای را احساس کنند. این باعث شده بود که هرگاه آن صدا دوباره پخش میشد، موشها از ترس خشکشان بزند. اما بر طبق اصل حاکم بر شیوۀ درمانی «خاموش سازی»، زمانی که چندین بار همان صدا را برایشان تکرار میکردند بیآنکه تکانهای در پی داشته باشد، اندک اندک تلخی آن خاطره را از یاد میبردند. اما در سال ۲۰۰۲ و البته بازهم دانشمندی۱۰ در کشور آلمان و شهر ماینْتْس، آزمایشهای دیگری را انجام داده بود که با این داستان مرتبط است. کار وی بر روی موشهایی بود که بهروشهای مهندسی ژنشناختی تغییراتی در آنها ایجاد کرده بودند تا در مغز این موشها نقصان گیرندههای مواد «حشیشواره» (یا Cannabinoids) ایجاد شود. این مواد آنهایی هستند که مانند ترکیب اصلی درون مخدر ماریجوانا۱۱ عمل میکنند. از قرار معلوم این گروه موشها مثل بقیه نمیتوانستند خاطرات خود را بهسرعت فراموش کنند. از لحاظ نظری میتوان این پدیده را چنین توجیه کرد که در حالت طبیعی، مخدر داخلی خود مغز، شبکههای عصبی مبتلا به ترس را آرام میکند و باعث میشود که موشها وقتی که بدانند متعاقب آن صدا دیگر تکانهای در کار نخواهد بود بهکمک این مادۀ شیمیایی، آرامش یافته، سریعتر به حال عادی برگردند و ترس خود را فراموش کنند. پس آنهایی که امکان استفاده از این ماریجوانای طبیعی را نداشتند دیرتر موفق به فراموشی میشدند. در مجموع از روی نتایج این آزمایشها میتوان به این اندیشید که اگر بتوانیم بهطریقی فعالیت حشیشوارهها را تنها در بادامک مغز تقویت کنیم که بخش اصلی مرتبط با ترس مغز است، ممکن است بتوانیم به بیماران مبتلا به فشار روانی پسآسیبی کمک کنیم که خاطرات بدشان را راحتتر و زودتر از ذهن خود بزدایند. خیلی به این نکته دقت کنید که این یک روش علمی پیچیده است و با دود کردن سادۀ ماریجوانا نمیتوان به نتایجی که عنوان شد دست یافت.
ریزتزریقِ بازدارندهها بهدرون بادامک مغز موش، درست پس از یادآوری یک یاد ناخوشایند، موجب رنگ باختن آن خاطره میشود.
پس تا اینجا دانستیم که آرزوی محو کردن و فراموشی خاطرات ناخوشایند دیگر از مرزهای خیال فراتر رفته، در لابلای سطرهای مجموعۀ دانش بشری نشسته است و بردوش دانشمندان و محققان است که آن را بر ما عیان کنند. و در این مسیر چشمانداز دیگری نیز پیش روی ما گشوده است؛ شاید که کلید حل این معما در خواب نهفته باشد. در حال حاضر بررسیهای فراوانی صورت گرفته و آزمایشها و پژوهشهای بسیار انجام شده و میشود و همه نشان از آن دارند که فرایند استحکام خاطرات همچنانکه ما در خوابیم مستقلاً به کار خود ادامه میدهد. یکی از علل وقوع این پدیده خیزشهایی متناوب است که در طی خواب در میزان برخی از هرمونها و پیامرسانهای عصبی؛ همانهایی که بههنگام رویارویی با تنش و یا هرچیز که تازگی داشته باشد در بدن فزونی میگیرند. در همین زمینه، دو دانشمند دیگر۱۲ در سال ۲۰۰۱ اسبک موشها را بررسی کرده بودند و نتایج بسیار جالب توجهی عایدشان شده بود. در این بررسیها آنها مشاهده میکردند که الگوی فعالیت اسبک موشها بههنگام خواب در مرحلۀ حرکاتسریعچشم (یا REM)، درست مانند همان بود که قبلاً در هنگام یادگیری چیزی ثبت کرده بودند. و میدانیم که اسبک در فرایند یادگیری حرف اول را میزند.
بادامک مغز همان جایی است که سررشتۀ ثبت و ضبط خاطرات آمیخته با احساسات در اختیار آن است، و اما بخش دیگری که آن را اسبک مغز نامیدهایم، نیز قلبگاهی است برای تبدیل یادهای گذرا به خاطرات پاینده.
مشابه این واقعیت در انسان نیز مشاهده شده است. در سال ۲۰۰۴ در دانشگاه لیِژ در بلژیک، دانشمندی۱۳ موفق شد با روش «تصویرپردازی لایهلایه با پرتو پُزیترونی»۱۴ اسبک مغز آنانی را که در آزمایش شرکت داشتند زیرنظر بگیرد. آن افراد در یک شهرِ مَجازی تلاش میکردند که مسیری را یاد بگیرند و در این حین فعالیتهای اسبک مغز آنها زیرنظر بود و ثبت میشد. اما همان شب که این افراد میخوابیدند بازهم مغزشان زیر نظر گرفته میشد و البته این بار بههنگام خواب در مرحلۀ غیرحرکاتسریعچشم، اما باز هم مشاهده میشد که همان قسمتهای اسبک فعال میشدند. مضاف بر آن، فردای آن شب که افراد آزموده میشدند که تا چه حد راه یادگرفته را به خاطر دارند، معلوم میشد آنانکه شب گذشته مغزشان بیشتر فعالیت کرده بود، امتیازات بهتری هم میتوانستند بگیرند.
پس اکنون بدینجا میرسیم که فرایند «استحکام خاطرات» مستلزم مرورشدن و مرتبشدن یادهای تازه از راه رسیده است. این مجموعۀ جدید باید که با دیگر محفوظات، پیوند خورده، در کنار آنها بهصورت مجموعهای منسجم درآیند ونیز باید که محفوظات نو هریک به بخش خاصی از مغز رفته، در آنجا بهپایداری ثبت شود و در این میان آن گروهی از خاطرههای گذرا که بهنظر ضروری نباشند، عمداً از قلم انداخته خواهند شد.
رد پای ژنها در گذر از اتفاقی گذرا به خاطرهای ماندگار
ببینیم این مشاهدات آیا میتوانند راهی پیش پای ما بگذارند که خود را از شر یادآوری آنچه نمیخواهیم خلاص کنیم؟ شاید سرنخ مشترک همۀ این پژوهشها در حاملان کوچک خصایص ارثی ما نهفته باشد؛ همانها که ژن مینامیمشان. یک بانوی دانشمند۱۵ در سال ۲۰۰۴ در دانشگاه ویسکانسین کشفی کرده است که ما را به همین سرنخ رهنمون میشود. او و یارانش حدود ۱۰۰ ژن را تشخیص دادند که بههنگام خواب بر فعالیت آنها افزوده میشود. جالب اینکه برخی از این ژنها همانهایی هستند که بههنگام تبدیل خاطرهای گذرا به یک خاطرۀ پایا نیز فعال میشوند. پس درمییابیم که انگار ژنهای فرد در این امر دخیلاند. اگر بهخاطر داشته باشید از تحقیقات دانشمندی آلمانی در تأثیر حشیشوارهها بر فرایند خاموشسازی جنبههای تلخ خاطرات و فراموشی سخن گفتیم. برمبنای نتایجی که او کسب کرده است نیز میتوان گفت که هرکس از لحاظ میراث ژنی در مقابل ترس و اختلالاتی چون فشارروانیپسآسیبی، بهمیزانی مخصوص بهخود مستعد آسیبپذیری است و برخی بیشتر از دیگران. (به یک معنا میتوان گفت آنانکه به اعتیاد به الکل یا مواد مخدر رو میآورند درواقع تلاش میکنند تا خود را درمان کنند و یا ضعف بهمیراثبردۀ خود را بهنحوی جبران کنند و البته از طریق مواد و ترکیبات نادرست و نامناسب اقدام به این کار میکنند.)
ناگفته نماند که از دهۀ ۱۹۶۰ بر عالمان معلوم شده بود که فعال شدن گروهی از ژنها در امر شکلگیری خاطرات دیرپا مؤثر است. و این نکتهای واضح است چراکه ژنها هستند که دستور ساخت پروتئینها را به یاختهها صادر میکنند و ما قبلاً دانستیم که پروتئینها در این فرایند چه کاری برعهده دارند. این پروتئینهای تازه باید در ظرف همان دقایقی که تجربۀ جدید بر فرد گذشته است، در شبکۀ یاختههای عصبی او ساخته شوند تا آن تجربه مجال یابد که در حافظۀ فرد در قالب رمزهایی جای بگیرد. در همان سالهای میانۀ دهۀ ۱۹۶۰، در دانشگاه میشیگان، دانشمندی۱۶ توانسته بود این موضوع را در امر شکلگیری محفوظات بیازماید. او برخلاف اکثر همقطاران امروزینش که برروی موشها کار میکنند، روی ماهیهای قرمز آزمایش خود را انجام داده بود. او با بهکارگیری تکانۀ الکتریکی خیلی کوچکی توانسته بود طوری ماهیها را تربیت کند که هرگاه نوری روشن میشد تنها از یک سوی مخزن آبی که در آن زندگی میکردند حرکت کنند. هرگاه او پیش از آزمایش داروی مخصوصی را به ماهی تزریق میکرد که مانع از تولید پروتئینها میشد، میدید که ماهی آن تربیت را با همان سرعت معمول میپذیرفت اما تنها سه روز بعد دیگر هیچ چیز بهیاد نداشت و طوری رفتار میکرد که انگارنهانگار تکانهای درکار بوده و تربیتی. این ماهی بازهم میتوانست به مانند دیگر ماهیهای تازهکار آن کار را از نو یاد بگیرد اما مثل اینکه دیگر هرگز قرار نبود آنچه یادمیگیرد از خاطرۀ گذرای او پا به حافظۀ بلندمدتش بگذارد و ماندگار شود.
پس از او دانشمندان بسیار دیگری نیز از این قبیل آزمایشها برروی جانوران مختلف انجام دادند و همگی هم به همان نتایج دست یافتند، اما تا همین اواخر بهدرستی نحوۀ دقیق تأثیرگذاری ژنها در شکلگیری خاطرات را درنیافته بودند. برای اینکه پروتئینهایی که در این امر نقش دارند تولید شوند، باید در درون هستۀ یک یاختۀعصبی، از روی تکهای از دیانای نسخهبرداری انجام گیرد و یک رونوشت متحرک از آن ایجاد شود که آن را آرانای قاصد (یا امآراِنای) میخوانیم. این رونوشت بهراه میافتد و از هسته خارج شده به محیط درونی تنۀ یاخته پامیگذارد، جایی که رمزهای نهفته در آن به پروتئین مورد نظر ترجمه و تبدیل میشود. حال باید گفت هرکجا که بتوانیم جلوی پیشرفت این مراحل را سد کنیم خواهیم توانست مانع از دوام پیدا کردن یاد هر رویداد نامطلوبی شویم که میخواهیم به دست فراموشی گرفتارش کنیم. آزمایشها نیز درستی این ادعا را نشان دادهاند . یعنی اینکه با ممانعت از نسخهبرداری از روی دیانای و انتقال رمزهای آن به آرانایقاصد، یا جلوگیری از رمزگشایی و برگردانده شدن رمزهای آرانای به پروتئین مورد نظر، میتوان به یاد گذرا اجازۀ شکلگیری داد اما آن را از ماندگارشدن بازداشت.
نکتۀ جالب این است که سرآغاز این کنشها از کجاست و اصولاً این ژنها در پیِ چه فعال میشوند تا نسخهبرداری از دیانای بهتبع آن انجام گیرد؟ دانشمندان علوم اعصاب بدین ریزهکاری نیز واقف شدهاند. آنان دریافتهاند که هرگاه دو یاختۀعصبی باهم، پیدرپی و باقدرت فعال شوند، قدری مادۀ کلسیم به هستۀ آنها وارد شده، ژنها را بر آن میدارد که به نوشتن نسخۀ آرانایِ قاصد بپردازند و میدانیم که درپی آن، بر اساس دستورات این مولکول پیامبر، پروتئینهای مورد نظر ساخته شده، مصالح لازم برای محکمکاری شبکۀ همایههای دخیل در یاد گذرا و تبدیل آن به شبکهای پایدار و یک خاطرۀ ماندگار فراهم میشود.
هشدار!
مبادا داروهای فراموشی بهدست تبهکاران بیفتد. آنها میتوانند با این داروها شواهد تبهکاری خود را از یاد قربانیان و شاهدان بزدایند.
آسههای وارفته! (همان آکسونهای وارفته!)
اگر بخواهد یادی در حافظۀ بلندمدت ما شکل بگیرد و بماند، باید ژنهای بخصوصی در یاختههای عصبی عمل کنند و پروتئینهایی بسازند تا همچنانکه دانستیم این پروتئینها باعث شوند پیوندهای میان یاختههای عصبی (بالای تصویر و به رنگ زرد) که از طریق آسههایشان برقرار است، نوسازی شود. در آزمایشی که نویسندۀ این مقاله برروی یاختههای عصبی زندهنگهداشتهشدۀ موش در بشقابک آزمایشگاهی انجام داده است، با یک جریان الکتریکی میتوانست ژنهای مذکور را از فعالیت بازدارد؛ آنگاه آسههای آن یاختهها بنای از هم وارفتن را میگذاشتند (که به رنگ آبی در تصویر دیده میشود). این واقعیت نشان از آن دارد که بهکمک داروها میتوانیم درست همان زمان که مغز چیزی تازه فراگرفته است، با جلوگیری از فعالیت این ژنهای بخصوص از تشکیل یادی بلندمدت و ماندگار جلوگیری کنیم.
دیگر دوران رعب و وحشت به سر آمده است
اگر راهی بیابیم تا بهوقت بروز واقعهای ناگوار برای فرد، جلوی فعالیت آن ژنهای بخصوص و ترکیب و ساخت پروتئینهای تازه را در همان بدو امر بگیریم، جلوی استحکام یافتن خاطرۀ بد را در ذهن او گرفتهایم و خواهیم دید که تصاویر دهشتبار کمکم از پیش چشم او محو خواهند شد. «تکانهدرمانی» یا به بیان فنیتر آن، درمان با تکانههای برقی، پیش از این چنین تأثیری را از خود نشان داده است، البته در مورد جانوران آزمایشگاهی. در این شیوۀ درمانی نیز یکی از عوامل مهم در اثربخش بودن کار، رعایت زمان مناسب و استفادۀ بهموقع است. یعنی مانند ’بازدارندههایترکیبپروتئین‘، تکانههای الکتریکی نیز باید در زمان مناسب و درست بهکار برده شوند تا نتیجه دهند. بهمانند دستگاه مغزپاککن در فیلم ’مردان سیاهپوش‘ تکانههای برق نیز با خاطرات قدیم کاری ندارند و آنها را پاک نمیکنند. والبته باید گفت که خاطرات ۲۴ ساعت قبل هم قدیم محسوب میشوند چراکه دیگر استحکام لازم را یافتهاند!
با همۀ این حرفها این امکان را نباید از نظر دور داشت که ما با تمسک به همین قبیل ترفندها و حیل شاید توفیق یابیم که یادگارهای نشسته در حافظۀ بلندمدت خود را نیز از خاطر بزداییم. از گذشتهها نیز تلاشهایی در پی رسیدن به این هدف سراغ داریم. در سال ۱۹۶۸ در نشریۀ ساینس مقالهای چاپ شده بود که نتایج مطالعات دانشمندانی۱۷ از دانشگاه «راتگِرز» را منتشر میکرد. آنها بدین نتیجه رسیده بودند که در جانوران آزمایشگاهی، خاطرات استحکامیافته را نیز ممکن است بتوان پاک کرد؛ مثلاً اگر به یک موش، درست پس از لحظههایی که او را واداشتهاند به اینکه خاطرهای برایش زنده شود تکانۀ برقی وارد کنند، میتوان انتظار داشت که آن یاد را فراموش کند. پس شاید بتوانیم امیدوار باشیم که وحشتی که در دل آن کودک از سگها نقش بسته بود را نیز بتوانیم به چنین روشی از میان برداریم. و چه موقعی برای این درمان بهتر است از زمانی بیدرنگ پس از آنکه کودک قدیم تمام صحنههای آن واقعۀ پراضطراب پیش چشمش بازآفرینی میشود؟ او که امروز مردی است و بعد از مدتها دوباره به همان محله بازگشته است. در هر صورت این آزمایش در موشها نشان داده بود که بازآفرینش و یادآوری یک یاد، بهنحوی آن را در وضعیتی برانگیخته قرار میدهد که در آن حال امکان ازهمگسیختگی آن نیز وجود دارد. دانشمندان بر فرایندی که بههنگام بازآفرینی یک خاطره میگذرد عنوان «بازاستحکام» (یا Reconsolidation) را نهادهاند.
از آن سال تا امروز پژوهشهای بسیاری انجام شده است و انواع خاطرات که در بخشهای مختلف مغز ذخیره میشود هدف این بررسیها بوده و جانوران مختلفی آزموده شدهاند و داروهای متنوعی را هم در این آزمایشها امتحان کردهاند. بعضی از این داروها از نوع «بازدارندۀژناز فعالیت» و برخی دیگر «بازدارندۀفرایندترکیبپروتئین» هستند همچنانکه از «پیامرسانهایعصبی» و دستهای از موادشیمیایی خاص که برروی آن پیامرسانها اثر میگذارند نیز بهره برداری شده است. این گروه دوم از مواد شیمیایی را «تنظیمکنندهها (یا تعدیلکنندههای) عصبی»۱۸ مینامند. در دانشگاه نیویورک بهتازگی تحقیقاتی صورت دادهاند۱۹ که نشان میدهد اگر به درون بادامک مغز یک موش عمل ریزتزریق مواد «بازدارندۀترکیبپروتئین» انجام شود، میتوان جلوی بازاستحکام یک خاطرۀ زنده شده را گرفت، البته به شرطی که این کار بهفاصلۀ کوتاهی پس از بازآفرینی آن خاطره صورت گیرد.
چندتایی از دانشمندان هماکنون بنا را بر این گذاشتهاند که این آزمایشهای انجام شده بر جانوران و نتایج حاصل از آنها را به انسانها نیز تعمیم دهند و به این امیدند که روزی بتوانیم قربانیان فشارِروانیپسآسیبی را درست در یکی از دفعاتی که دچار التهاب و حملۀ روانی شدهاند درمان کنیم و با جلوگیری از فرایند بازاستحکام خاطرۀ ناگوار، آن را در ذهن ایشان از بنیاد براندازیم. واما گروهی از دانشمندان۲۰ دانشگاه کالیفرنیا، واحد شهر ایرواین، در سال ۱۹۹۴، خاصیت جالبی از داروی پروپرانولول مشاهده نمودند. این دارو، نوع بِتا از گیرندههای ترکیبات همخانوادۀ آدرنالین را مسدود میکند (اینها را گیرندههای بتا-آدرِنِرژیک نیز مینامند). در پژوهش ایشان معلوم شد که این دارو به کسانی که خاطرۀ ماجرایی پرتشویش در حافظهشان نقش بسته است و از آن رنج میبرند، کمک میکند که آن را راحتتر و سریعتر فراموش کنند و درعینحال بر خاطرات خوش هیچ تأثیری برجای نمیگذارد. آنگاه در سال ۲۰۰۲ محققی۲۱ از مدرسۀ طب هاروارد، در مقیاس محدود این دارو را در آزمایش آورد البته نه برای زدودن خاطرات قدیم که برای جلوگیری از شکلگیری خاطرات تازۀ ناگوار. وی آزمایش خود را برروی بیمارانی ترتیب داده بود که لحظاتی قبل رویداد تکاندهندهای را از سرگذرانده بودند و البته بیدرنگ پس از وقوع آن میسر بود که از این دارو مصرف کنند به این امید که دارو از واکنشهای ضدتنش بکاهد و در اثر آن فرایند استحکام این خاطرۀ ناخوشایند حتیالامکان محدودتر و اندکتر بهانجام برسد. او پس از سه ماه بیماران مذکور را با همانندهای ایشان که پروپرانولول دریافت نکرده بودند سنجید. معلوم شد که میزان عوارض فشارروانیپسآسیبی در گروه داروگرفته کمتر بود. گام بعدی باید در راه آزمودن این دارو برروی کسانی طی شود که پیشترها دچار این اختلالات و عوارض رنجآور آن شدهاند و اکنون باید بدانیم که آیا به هنگامی که دچار حملهای میشوند، مصرف دارو کمکی به آنها خواهد کرد یا نه؟
پاکسازی حافظه درحالی که فردی مرحلۀ استحکام آن خاطره را طی میکند، اکنون یک واقعیت علمی است و از تخیل پا را فراتر گذاشته. برای اینکه این واقعیت را باور کنید، از آنان بپرسید که عارضۀ فراموشی را تجربه کردهاند که چگونه ممکن است چیزی بهتمامی از یاد ما بر باد شود. نویسندۀ این مقاله خود چنین حالی را تجربه کرده است. او یک بار که از دوچرخه بهزمین خورده است، پس از برخاستن و گذشتن آن ماجرا هرچه با خود اندیشیده، در خاطرش با یک وقفۀ حدود یکونیم ساعته مواجه بوده است و این خلاء پس از آن هم هرگز پرنشده است و او هرگز ندانسته که در آن یک ساعت و نیم بر او چه گذشته است. یک نکتۀ مهم این است که در این ماجرا بههیچوجه بیهوشی در کار نبوده است. تنها برخی عملکردهای مغز بوده است که پس از برخورد سر به زمین دچار اختلال شده و منجر شده به اینکه برای ساعاتی تمامی محفوظات گذرای حافظه از استحکام یافتن و تبدیل به یاد دیرپا بازبمانند. پس از شنیدن این ماجرا شاید این فکر به ذهن آدم خطور کند که آیا میتوان تمام آنچه از یک برهۀ زمانی مشخص در یاد کسی باقی مانده است را بهتمامی زدود؟ و باید گفت که این کار در صورت امکان نیز بسیار دشوار خواهد بود. اما از آنجا که خاطرات پراحساس و پرهیجان، آنچنانکه قبلاً شرح داده شد، برطبق سازوکار خاصی در حافظه انباشته میشوند و جای میگیرند و ما نیز از نحوۀ کار آن تا حد نسبتاً خوبی آگاهیم، پس محتملتر و میسرتر است که بهدلخواه برخی از خاطرات ناخواستۀ خود را انتخاب کنیم و از بین ببریم. ما بدین امر واقف گشتهایم که هرگاه کسی که رنجور یادآوریهای گاهوبیگاه یک زخم روانی است، آن خاطرۀ دردناک در ذهنش بهروشنی و هراسناکی روز نخست زنده شود، مناسبترین زمان برای درمان آن بیمار و زدودن آن خاطرۀ خاص از ذهنش، درست همان موقع است زیرا در آن لحظات انگار که آنچه در ذهن فرد نهفته است در دسترس ماست و میتواند در معرض دستکاری قرار گیرد و بیمار درمان شود.
درمان دارویی، تسهیلگر کار روانپزشکانی خواهد بود که برای خاموشی اضطرار و فشار عجینشده با خاطرات بیماران خود میکوشند. آنها معمولاً کاری میکنند که بیمار در حال آرامش و آسایش، مکرراً خاطرۀ تلخ را بهیاد آورد تا مغز او دریابد که دیگر میتواند آن یاد دردناک را به دستان فراموشی بسپرد.
واما مقولۀ یادزدایی برای بعضی از مردم خود به عاملی هراسآور تبدیل شده است و بدان بهچشم یک روش نظارت بر اندیشۀ مردمان مینگرند. آنچه با ترجمه تحتاللفظی از روی اصطلاح چینی «شی نااُ» با عنوان «شستشوی مغزی» از آن یاد میشود بهراستی که در پی اندیشیدن به پاکسازی حافظه، بار دیگر در ذهنها متبادر میشود. تاکنون هرچه بوده تلاش در تغییر افکار و باورهای انسانها از طریق تلقین و آموزشهای اجباری و تبلیغات و یا حتی به انزواکشاندن و تحقیر و شکنجه بوده است و هرگز این فکر به ذهن کسی نرسیده بود که بهراستی میتوان مغز و در نتیجه افکار کسی را شست و از میان برد. و امروز اگر دانشمندان در راه دستیابی به روشی برای نجات بیماران از چنگال خاطراتی که مثل خوره جان و روانشان را میآزارد و میکاهد، توفیق یابند، باید گفت تیغی ساخته و پرداختهاند که ممکن است در کف زنگی مست بیفتد. بخشی از یاد و خاطرات و محفوظات ذهنمان را خود نمیخواهیم که در سر نگهداریم و بخشی از آن را دیگران! میتوانیم روزی را متصور شویم که داروهای توقف حافظه بهیاری مأموران مخفی و دولتهای متبوعشان بیاید تا در عملیات جاسوسی و جنگ و تباهکاری با متوقف کردن حافظۀ قربانیانشان، خود را از مظان اتهامات آینده دور نگهدارند و یا اینکه با کمال تأسف شاهد این باشیم که مجرمان و جانیان، حافظۀ شاهدها را از کار میاندازند تا کسی نتواند در دادگاه علیهشان شهادت دهد. امروز که چنین روشی دراختیار کامل ما درنیامده است، آنانکه میخواهند بهزور اندیشههای دیگران را تغییر دهند به هر راهی برای شستشوی مغزهای مردمان دست مییازند؛ فردا که دانشمندان راهی بیابند برای تسلای خاطر نیازمندان تا بتوانند یاد هر حادثۀ بد و ناخوشایند را از ذهن ایشان پاک کنند، شایسته نیست که آن هم بازیچۀ دستان برخی اهریمننهادان شود.
اینها همه پیشبینیهایی است دربارۀ آینده و معلوم نیست که بشود یا نشود. آنچه هست، «بازاستحکام» نزد دانشمندان پدیدهای شناختهشده و جاافتاده است، اما برخی از ایشان بر این رایاند که خاطرات قدیمتر ما آنچنان ریشه دواندهاند و در اعماق ذهن ما فرورفتهاند و تار و پودشان با دیگر خاطرات و تجربیات ما در هم تنیده است که شاید زدودن آنها کاری بس دشوار باشد. گروهی دیگر درمقابل، بر این نظرند که هرگاه خاطرهای بخواهد با دیگر تجربیات ذهنی متعاقب خود پیوند یابد، بازخوانی میشود و آنگاه از نو ساخته میشود و به همین سبب بهنوعی گذرا محسوب شده، میسر است که دستخوش دگرگونی و سستی و تباهی شود.
بههرروی این درآمیختگیها و پیچیدگیهای درون مغز ممکن است برای ما دردسرساز شوند. ما اکنون میدانیم که آنچه در یاد داریم ناشی از الگوهایی است که ساختار مادی مجموعۀ همایههای مغز ما بهخود پذیرفته است؛ به این دلیل است که هر تجربۀ جدید، محتمل است بر همایههای دخیل در الگوهای گذشته تأثیر بگذارد و آنها را تا هر اندازهای تغییر دهد. پس پاکسازی یک تصورذهنی دردناک قدیمی شایدکه بر تصاویر ذهنی امروز ما نیز اثرگذار باشد. در فیلم مردان سیاهپوش یکی از دو مأمور از آن یکی میخواست که عصبپاککنش را دومرتبه بهکار نبرد و میگفت: ”تو انگار تا مغز یکی رو آبپز نکنی خیالت راحت نمیشه.“ و حالا حکایت ماست. هرجور که بخواهیم با اندوختههای ذهنی خود کلنجار برویم شاید این خطر در کمین باشد که از عوارض آن در سختی بیفتیم. اما مسیری نارفته پیش رویمان امتداد یافته است. چه کسی میداند؟ شاید که در این راه هزار و یک دشواری بهکمین نشسته باشد. تصمیم با انسان است. آیا آن چشمانداز که او هرآنچه در ذهن خود دارد را بتواند دوباره ازسربنویسد، آنقدر دلفریب هست که پای در این راه بگذارد؟
پایان بخش دوم.
دربارۀ نویسندۀ این مقاله :
ر. داگلاس فیلدز*، ریاست بخش ’رشد دستگاه عصبی‘ در ’مؤسسۀ ملی رشد و سلامت کودکان‘ را بر عهده دارد و در دانشگاه مریلند نیز به تدریس علوم اعصاب و علوم ادراکی (شناختی) میپردازد.
* R. Douglas Fields
پینوشتها :
۸ – نشریۀScientific American Mind ، شمارۀ دسامبر ۲۰۰۵ ، صفحۀ ۴۴، مقالهای از Marc Siegel؛
۹ – Extinction؛
۱۰ – بِهَت لوتس (Beat Lutz) که هماکنون در دانشگاه «یُهانِسْ گوتِنبِرگ» در شهر ماینتس آلمان است؛
۱۱ – مادهای مخدر شبیه به حشیش که از گیاه شاهدانۀ آمریکای مرکزی (Cannabis Sativa) تهیه میکنند. حشیش از گیاه شاهدانۀ هندی (Cannabis Indica) بهدست میآید.
۱۲ – کِنوِی لویی (Kenway Louie) که اکنون در دانشگاه نیویورک کار میکند و متیو اِی. ویلسُن (Matthew A. Wilson) از مؤسسۀ فنّاوری ماساچوست (MIT) ؛
۱۳ – فیلیپ پِنیُو (Philippe Peigneux)؛
۱۴ – Positron-Emission Tomography؛
۱۵ – کیارا سیرِلی (Chiara Cirelli) از دانشگاه ویسکانسین در شهر مَدیسُن؛
۱۶ – برنارد آگرانُف (Bernard Agranoff) از دانشگاه میشیگان در آنآربُر؛
۱۷ – جیمز ر. میسانین (James R. Misanin) و همکارانش از دانشگاه راتگرز (Rutgers) ایالات متحدۀ آمریکا؛
۱۸ – Neuromodulator؛
۱۹ – ژوزف ای. لُدو (Joseph E. LeDoux) و همکاران وی؛
۲۰ – جیمز ل. مکگا (James L. McGaugh) و لاری کِیهیل (Larry Cahill) و همکارانشان؛
۲۱ – راجر ک. پیتمَن (Roger K. Pitman).
منبع:
مجلۀ Scientific American Mind، شمارۀ ماه دسامبر سال ۲۰۰۵
پیوندهای مرتبط:
این مقاله در شمارۀ پیاپی ۵۲۷ مجلۀ دانشمند، به تاریخ شهریورماه ۱۳۸۶ نیز چاپ شده است.
مرسی از کسی که این لینک رو تو سایت تئاتر شهر قرار داد.
کسی که بعد از گذشت چهار دهه از عمرش، چنان از عشقهای شراره ای می سراید و چنان قرار های مختلف را برنامه ریزی می کند که آدم یاد جوانهای ۱۵ ساله می افتد.
مرسی از علیزاده که شب و روز در دیواره و در فکر بچه های دیواره و دائمأ در تلاش برای برقراری ارتباط …
باز هم مرسی علیزاده جان
http://club.teatreshahr.com/wall/users/kamboojieh/