فقط به این فکر میکنم که فاشیسم و نژادستیزی و نژادپرستی و نوکری وقتی با هم آمیخته بشه نتیجهای جز به فنا رفتن جان صدها هزار نفر و چند صد هزار مجروح و تخریب مملکت و از دست رفتن خاک و برادرکشی و سیاهروزی نخواهد داشت …
نقل قول از دونالد ترامپ: زلنسکی یک «کمدین نسبتاً موفق» و «دیکتاتور بدون انتخابات» است …
یکی از عادات دیرینه ما ایرانیان، شاید همچون برخی دیگر مردمان، این بوده که پدیده های مهم و پررنگ تاریخ را همواره به یک فرد خاص که برایمان ماهیت اسطورهای دارد نسبت میدادهایم و هنوز میدهیم. نمونه بارز آن کشف آتش است. مهم نیست که برای پیدایی آن داستانی سراغ داریم از این قرار که روزی هوشنگ در رویارویی با ماری جهانسوز سنگی برمیدارد و پرتاب میکند و سنگ به سنگ دیگر میخورد و از جرقه آن آتشی پدیدار میشود، مهم این است که پیدایی آتش و شاید صدها هزار یا حتی میلیونها سال تجربه بشر فقط و فقط در قالب یک فرد دیده میشود و به داستانی مختصر تقلیل مییابد. در دوران اساطیری شاهنامه پر است از این دست نگاه تقلیلگرایانه به هر پدیدهای و منسوب دانستن آن به قدرتهای برترِ یک نفر بخصوص. مثلا برپایی جشن نوروز به جمشید منسوب است؛ ورود خط و نوشتن نزد ایرانیان به طهمورث منسوب است و یادگیری او نگارشهای مختلف را از دیوان؛ این همه کاتب در تمدنهای مختلف در طی مراحل بسیار طولانی در هزاران سال خط را پدید آوردند و کل ماجرا خلاصه میشود در آموزش دیوان به طهمورث. اما امروز هم هنوز این عادت کهنه را کنار نگذاشتهایم. نمونه بارزش انقلاب مشروطه است و سیل روشنفکران و دلسوزان جامعه ایران که بسیار کوشیدند در پیدایی عدالتخانه و مدرسه و دانشگاه و حق رأی و مطبوعات و غیره و غیره اما روحیه سلطنتخواه تقلیلگرای برخی ایرانیان آن را فقط به رضاشاه نسبت میدهد. در کشورهای نوین انگلستان و فرانسه امکان ندارد بشنوی که مثلا کانال مانش را ملکه الیزابت و فرانسوا میتران ساختند اما در ایران حتی امروز هم میشنویم که مثلا سد فلان را رفسنجانی درست کرد یا بزرگراه بهمان را کرباسچی ساخت. فکر میکنم اگر روحیه اجتماعیتر و مدرنتری پیدا کنیم و نقش واقعی آحاد مردم را جدی بگیریم نگاه دقیقتر و روشنتری دستکم به تاریخ خودمان پیدا خواهیم کرد.
چند دهه است که اقتصاد ما با شتابی روزافزون به نحوی مهارگسیخته به سمت خصوصی شدن پیش میرود. با نفی کامل هر چیز عمومی آن هم با چسباندن برچسب بدنام دولتی. در واقع هر ثروت ملی باید خصوصی شود. از کارخانه و معدن و زمین و کوه و جنگل گرفته تا احتمالا در آینده دریا و هوا را هم این هیولای نفع پرست خواهد بلعید. نمونه سادهترش بازار است. پدیدۀ کهنی در سرزمین ما که محل خرید و فروش و به نمایش گذاشتن کالاهای مختلف برای فروش بود. مکانی عمومی که این روزها دیگر عمومی نیست. یک زمین درندشت که مال یکی است که معلوم نیست از کجا به نام خود زده و بقیه باید بیایند آنجا اجارهای بدهند و اجناس خود را ارائه دهند. از فرش و لوازم خانگی گرفته تا هر چیز دیگر. این سیستم نمیتواند تحمل کند که چیزی مال همه مردم باشد. همه چیز باید مال یک عده بخصوص باشد. خصوصی یعنی این. مدرسه و بیمارستان و دانشگاه و چهارسوق هم نمیشناسد.
در تمام نقاط و شهرها و روستاهای حدفاصل قومها و اتنیکها و هرچه می خواهی بنامش، ملتها یا خلقها، تنش بالقوه موج میزند. هرچند در این نقاط تلاقی، مردم با هم خویشاوند باشند و دادوستد کنند و بردار و خواهر باشند اما تعصبات نژادی که لااقل در بخشی از این جوامع دامن زده میشود، بیگمان آنها را مستعد درگیری و تنش میکند. تا زمانی که مثل دوران برقراری حکومت شوروی و جمهوریهایش، امکان مرزبندی و درگیری در میان این گروهها نباشد به هر روی مسالمتآمیز به زندگی خود ادامه میدهند و دست بالا را آن گروهی از مردم دارند که بیتعصب با یکدیگر به مراوده میپردازند واما به محض اینکه بین آنها یک مرز جغرافیایی کشیده میشود و اتحادها رنگ میبازد، مثل دوران پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، برتری با متعصبان و جنگافروزان خواهد بود خصوصا زمانی که قدرتهای جهانی در جهت منافع کوتهفکرانۀ خود به این تنشها دامن میزنند. نمونه بارز آن جمهوری تکهتکهشده یوگسلاوی بود. چه خونها ریخته شد و شک ندارم که هنوز هم تنش میان آنان برای همیشه از بین نرفته است. نمونه دیگرش به جان هم افتادن دو گروه از مردم همفرهنگ در قرهباغ است. مردم آذربایجان و ارمنستان که تاریخ و چهره و موسیقی و رقص و صنایع دستی و خیلی مشترکات فرهنگی دیگر دارند و از یک بستر فرهنگی باستانی برخاستهاند به جان هم افتاده برادرکشی میکنند. اگر به نقشه خاورمیانه نگاه کنیم از این مرزهای پرتنش بالقوه بسیار دارد. شهرها و روستاهای فراوانی در حد فاصل اتنیکها قرار دارند. اگر روزی به هر دلیل با دخالت هر نیروی داخلی یا خارجی این مرزهای پرتنش با مرزهای جغرافیایی یکی شوند حمام خون به راه خواهد افتاد. قدری به این خطر بیندیشیم.