آدم‌آهنیِ باهوش

دَنیِل دِنِت

متن فارسی از: فرزین آقازاده

فرض کنید استیو پینکر (Steven Pinker) به بیماری وحشتناکی دچار شده است. او نوعی بیماری گرفته که روبه وخامت دارد و به‌تدریج از بیرون روبه درون دستگاه عصبی‌اش را از بین می‌برد. اول اندامهایش لمس و بی‌حس می‌شود، بعد شنوایی و بینایی‌اش را از دست می‌دهد و کم‌کم تسلطش بر تمام عضلاتش از دستش خارج می‌شود. در این حیص‌و‌بیص سروکلۀ دانشی با نامِ علوم اعصاب پیدا می‌شود و می‌خواهد که او را نجات دهد. به این روش که هر بخش از دستگاه عصبی او که از بین می‌رود، فوراً یک اندام مصنوعی خوب و مناسب با استفاده از سیلیکون و سیم می‌سازد و به‌جای آن می‌گذارد.

     دانایانِ این دانشِ خارق‌العاده، با تکیه بر موفقیتهایشان در یافتن پاسخ برای مسألۀ آسانِ مطرح در مقولۀ هُشیاری، با نهایت دقت جایگزینهای مناسبی برای فرایندهای مغز استیو طراحی می‌کنند و می‌سازند و بالاخره موفق می‌شوند کاری کنند که از چشم همۀ ما اطرافیان، استیو از چنگال مرگ و نابودی رهایی یابد. استیو با خوشحالی از بازیابی حواس از دست رفته‌اش دوباره بنا را می‌گذارد بر گفتن و نوشتن و با رسایی و شیوایی و شوخ‌طبعی خاص خودش دوستانش را شادمان و دشمنانش را مأیوس می‌کند.

     اما پس از این ماجرا ما از کجا باید مطمئن باشیم که این به‌راستی خود اوست که خشنودی درونی خود را بیان می‌کند؟ این شاید جسم او باشد که رضایت او را صرفاً ”بیان“ می‌کند. هرچند به نظر همۀ ما ناظران بیرونی می‌رسد که استیو خودش فکر می‌کند که حالا دیگر زنده و سرحال است، خانواده‌اش را دوست دارد و فقط کمی از درد بازمانده از جراحیهای پرشمارش رنج می‌برد، اما امکان دیگری نیز دور نیست و این فرضیه را می‌توان مطرح کرد که تنها پیکرۀ جانداری پیش روی ما ایستاده باشد و صرفاً ”فکر ‌کند“ که زنده است و خانواده‌اش را فقط ”دوست داشته باشد“ و خبری هم از درد واقعی در کار نباشد بلکه تنها ”درد“ی است جعلی و از آن مفهوم اصیل درد که در شرح و بیان نمی‌آید عاری است.

     مشکل ما در برابر چنین فرضیه‌ای دربررسی صحت‌و‌سقم آن است و از همان آغاز به‌روشنی پیداست که نمی‌توان آن را در بوتۀ آزمایش تجربی قرار داد. در این وضعیت استیو هرچه بگوید وهرکاری بکند فایده‌ای نخواهد داشت و کوچکترین زمینه‌ای برای ما فراهم نخواهد کرد که واقعیت آنچه در درونش تجربه می‌کند را بپذیریم یا آن را انکار کنیم. در این داستان هیچ راهی وجود نداشت که با یک آزمایش عینی بتوانیم یک آدم‌آهنی هوشمند را از یک انسان واقعیِ هُشیار تمیز بدهیم.

     حالا شما دو راه پیش رو دارید: یا پیوسته و بی‌نتیجه به مسألۀ دشوار بپردازید و یا خیلی ساده شگفتی خود را از آن ابراز کنید اما به‌کل آن را کنار بگذارید. ما قبلاً هم این کار را کرده‌ایم، به خاطر دارید؟ هنوز هم وقتی نگاه کنی انگار خورشید دور زمین می‌گردد اما ما واقعیت را بهتر می‌دانیم. عملاً قضیه به آن سختیها که فکر می‌کنید هم نیست مخصوصاً حالا که در رهیابی به پاسخ مسألۀ آسان کلّی به‌پیش‌رفته‌ایم؛ پس فقط به پیشرفت فکر کنید.

image_pdfدریافت نسخه پی دی اف