استیو پینکر

از: استیوِن پینکِر

متن فارسی از: فرزین آقازاده

پندارۀ فرمانروای وجود من

توفانی که دانش شناخت پدیدۀ هشیاری در اذهان ما برپامی‌سازد، یکی دیگر از بنیانهای قدیم نگرش ما را نیز سست می‌کند. و آن همان حسِ مشهودی است که ما را بر آن می‌دارد که انگار «منِ» فعّالی در فضای درون سرمان، درهمان جایگاه مغز اندیشمند، نشسته، بر جزءجزءِ رفتارهای تمام حواسمان نظارت می‌کند و هرگاه اراده کند جسم ما را به حرکتی وامی‌دارد؛ او به‌تمامی پنداری بیش نیست. پیداست که هُشیاری از دل انبوهی از رویدادها برمی‌آید که سرتاسر مغز ما را عرصۀ تاخت و تاز خود قرار می‌دهند. این رویدادها با هم رقابت می‌کنند که کدامیک موفق می‌شود توجه را به خود جلب کند و آنگاه که یکی از آنها سرآمد شد و دیگران را کنار زد و یکه‌تاز شد، مغز تازه درصدد توجیه عقلانی آنچه گذشته است برمی‌آید و این تصور را به‌وجود می‌آورد که انگار یک «خودِ» منفرد از آغاز عهده‌دار ماجرا بوده است.

    آزمونهای معروفِ نظریۀ «ناسازگاری ادراکها»۹ را درنظر آورید. در آزمونی از این دست، آزمایشگرْ فرد را در جریان یک تحقیق خیالی برروی فرایند یادگیری قرار می‌دهد و به او می‌قبولاند که می‌باید تکانه‌های الکتریکی به بدنش وارد کند. در یک اجرای واقعی این آزمون، آنانکه توجیه موجهی دریافت می‌کردند (مثلاً از این قرار که: ”این کار به دانشمندان کمک می‌کند که چگونگی فرایند یادگیری را دریابند.“)، تکانۀ الکتریکی را دردناک‌‌تر توصیف می‌کردند در مقایسه با کسانی که توجیه ضعیفی به ایشان ارائه شده بود (مثلاً اینکه: ”ما صرفاً علاقه‌مند به بررسی هستیم.“). می‌توان چنین انگاشت که گروه دوم پیش خود احمقانه می‌دانستند که به‌خاطر هیچ‌وپوچ دردی متوجه ایشان شود. و زمانی هم که از ایشان می‌پرسیدند که پس چرا با تکانه‌های الکتریکی موافقت کرده بودند، با سادگیِ تمام جوابهایی از خود درمی‌آوردند مثل اینکه ”من عادت داشتم همیشه رادیو گوش کنم و هی موج آن را این‌ور و آن‌ور بکشم و برای همین گاهی دچار تکانۀ الکتریکی می‌شدم و به‌آن عادت کرده‌ام‌.‌“

     درواقع اینجا فردِ موردِ آزمایش با شرایطی روبرو است که هاله‌ای از ابهام در باب جزئیات آن برایش باقی می‌ماند و بنابراین مجبور است توجیهی عقلانی برای تصمیم‌گیری خود فراهم آورد. اما نه‌تنها ما در چنین وضعی نیازمند پردازش عقلانی شرایط هستیم بلکه در تجربیات آنی و بلاواسطۀ خود نیز همین کار را انجام می‌دهیم. مثلاً آنچه در هر لحظه در مقابل خود می‌بینیم این‌گونه است. ما معمولاً تصور می‌کنیم که دنیایی واضح و روشن با جزئیات کامل پیش چشمانمان گسترده شده اما خیلی جالب است که هرآنچه خارج از مرکز دید و توجه ما قرار گرفته و به چشم ما می‌آید، فقط تصویری کلی و عاری از جزئیات است. کافی است دست خود را تنها نیم‌وجب از خط دید خود کنار ببریم و آن‌وقت تلاش کنیم که انگشتان خود را بشمریم. یا مثلاً  اگر هرگاه که ما مژه برهم می‌زنیم، کسی جسمی را در میدان دید ما اضافه کند و دفعۀ بعد آن را بردارد، آن‌وقت می‌بینیم که بسیار دشوار است که تغییر را دریابیم. مشابه همین وضع را یک آزمایشگر با تعویض سریع دو عکس به هنگام چشم‌برهم‌زدن ما می‌تواند ایجاد کند. در حال عادی چشمان ما در چشمخانه با حرکاتی تند و ظریف مرکز دید خود را عوض می‌کنند و بسته به اینکه کدام‌یک از اشیاء مورد توجه ما قرار گرفته‌اند بر آن متمرکز می‌شوند. این توجه به اشیاء نیز معمولاً براثر کنجکاوی و پرسش ذهنی برمی‌خیزد. و ما چه ساده‌اندیشانه همواره گمان می‌کنیم که سرتاسر صحنه‌های پیش چشممان را از خرد و بزرگ در نظر داشته‌ایم و این خود نمونه‌ای است از اینکه ما چگونه دامنۀ توجه و قدرت هشیاری خود را دست‌بالا می‌گیریم و بیش از آنچه هست تصورش می‌کنیم.

     منشاء و خاستگاه توانایی ما بر انجام کنشهای ارادی نیز ممکن است چیزی جز خیال نباشد. یک تصور است که محصول پنداشت ماست از ارتباط و وابستگی میان تصمیماتی که می‌گیریم و حرکاتی که جسم ما انجام می‌دهد. «دَن وِگنـِر»۱۰ ِ روانشناس، بررسی جالبی انجام داده است که در قالب یک بازی انجام می‌شود. در این بازی، یا در واقع آزمایش، فردِ تحتِ بررسی جلوی یک آینه می‌نشیند و کسی هم پشت‌سر او قرار می‌گیرد. شخص پشت‌سری که از چشم فرد جلویی پنهان است، بازوان خود را از زیربغل فرد مورد بررسی به جلو می‌آورد و ادای دستان او را تقلید می‌کند، انگار این دستان خود اوست که به اطراف حرکت می‌کند. درست مانند صحنۀ بامزه‌ای که از یکی از فیلمهای لورل‌و‌هاردی در آکسفورد در خاطر داریم و بلایی که سرِ لاغره می‌آمد. آنگاه صدایی به‌گوش هردو نفر می‌رسد و به فرد عقبی می‌گوید که فلان و بهمان حرکت را انجام دهد، مثلاً به بینی‌اش (یا درواقع بینی فرد جلویی) دست بزند و یا دستانش را در هوا تکان دهد و غیره، و او چنین می‌کند. در این حال فردِ تحت آزمایش چنین حس‌می‌کند که واقعاً اوست که در حال هدایت و به‌کار‌گرفتنِ آن دستهاست.

     این قبیل مغالطه‌کاریها و ترفند‌های مغز به‌هنگام برخی عارضه‌های عصب‌شناختی بیشتر به‌چشم می‌آید از جمله وقتی بخشی از مغز آسیب می‌بیند و بخشهای سالم سعی می‌کنند ضعف بخشهای صدمه‌دیده را رفع‌و‌رجوع کنند (که این قضیه از چشم آن خودِ درونی پنهان می‌ماند زیرا جایگاه آن در درون همان خود است.). بیماری که دچار یک‌‌چنین وضعی باشد ممکن است نتواند فرایند غیرارادی بازشناسی را در مغز خود کامل کند، ازاین‌رو ممکن است که مثلاً همسر خود را ببیند و صدالبته اذعان کند که چهره و رفتار همان است که همسرش داشته، اما مغزش که قادر به بستن چرخۀ شناسایی نیست، دست‌به‌کار شده و این توجیه را برایش می‌بافد که آنکه درپیش چشمانش ایستاده یک مقلّد خیلی خوب و ماهر است و آنگاه او می‌پندارد که با بازیگری روبروست که ادای همسرش را درمی‌آورد. یا بیماران دیگری هستند که مثلاً یکی از آنها ممکن است گمان کند که در خانه است غافل از اینکه در بیمارستان است و مثلاً زمانی که بالابر بیمارستان را به‌عنوان شاهد به او نشان می‌دهند، مصرّانه پای می‌فشارد که: ”باور نمی‌کنید که نصب این بالابر در خانه چقدر برای ما خرج برداشته است!“

     وامّا به خاطر دارید که از دو مسئله یاد کرده بودیم؛ یکی آسان و دیگری دشوار. اگر بخواهیم در حیطۀ آن مسئلۀ آسان، که دانش ما درباب آن حرفهایی برای گفتن دارد، به دلیلِ وجودی پدیدۀ هشیاری پی ببریم، می‌توانیم بگوییم که یک دلیلِ خوبْ سرشار بودن مغز از اطلاعات است. همان‌‌طور که هریک از ما ممکن است لحظاتی دربرابر سیل داده‌های رسانه‌های الکترونیکی سرگشته و مقهور مانده باشیم، مداربندیهای تصمیم‌گیری در مغزمان نیز از کار می‌ماندند اگر قرار می‌بود انبوه پرشماری از هر لرزشی در اندامها و هر پیچ‌و‌خمی در نقشها که در کنجی از مغز ثبت‌وضبط می‌شود به آنها داخل شود و دیگر بیرون نرود. درعوض آنچه انجام می‌گیرد بدین نحو است که لحظه‌لحظه خلاصه‌ای کاربردی و مفید از مجموعۀ حالتها و رویدادهایِ اصلیِ مرتبط با یک دریافت ذهنی ما از جهان، که به کارِ بازسازیِ‌ مداوم آن دریافت و تعیین کنش بعدی می‌آید، به حافظۀ فعال و مرکز توجه‌گر ذهن ما وارد می‌شود. «بِرنارد بارْسْ»۱۱، متخصصِ روان‌شناسیِ شناختی، هشیاری را به تخته‌سفید دفتر مدیریت مانند می‌داند که هریک از فرایندهای مغز نتیجۀ کار خود را برروی آن می‌نویسد و گزارش می‌کند و از نتایج فرایندهای دیگر هم همان‌جا باخبر می‌شود.

دروغهایی که می‌گوییم و خود باورشان می‌کنیم!

دلیل دیگری نیز وجود دارد برای اینکه چرا در مغز اطلاعات از دسترس هشیاری دور نگهداشته می‌شود و البته این خود از تدابیر مغز است. زیست‌شناسِ تکاملی، «رابرت تریوِرز»۱۲، به این نکته اشاره می‌کند که انسانها مایل‌اند خود را کسانی نیکوکار، خردمند، و باکفایت جلوه بدهند. و بهترین مبلغ خویشتن آن کسی است که خود دروغ خود را باور داشته باشد و اوست که هرگز با رفتارهای عصبی و ضدونقیض‌گویی خود را لو نخواهد داد. چنین است که شاید مغز ما جوری بار آمده باشد که داده‌هایی را که امنیت این فریبکاری را به‌خطر می‌اندازند از دسترس جریان هشیاری به‌دور نگه‌دارد، جریانی که ارتباط شخص با دیگران را کاملاً در اختیار دارد. هم‌زمان با این تدبیر‌اندیشی، حواس مغز جمع است و اطلاعات لازم را دم‌ ِدست دارد و دراختیار فرایندهای هشیاری قرار خواهد داد تا شخص را بازدارد از اینکه مبادا از واقعیت خیلی فاصله بگیرد.

     اما قدری هم به خود مغز بپردازیم. ممکن است این سؤال برای ما شکل بگیرد که اصلاً آیا دانشمندان را این توان هست که پا به عرصۀ هم‌نوایی گیج‌کنندۀ صدها میلیارد یاختۀ عصبی بگذارند و در میان همهمه و ازدحامی که از هرسو ایشان را در برمی‌گیرد در اندیشۀ فتح تختگاه آگاهی باشند؟ از حربه‌‌های ایشان در این راه این خواهد بود که هرگاه هشیاریِ جاندارِ تحت ِ آزمایش، از تجربه‌ای به تجربۀ دیگر می‌پردازد، مغز او را زیر نظر بگیرند که چه تغییراتی در آن رخ می‌دهد و درکدام بخشهای آن فعالیتها آغاز می‌شوند و پایان می‌گیرند. یک آزمایش جالب که ما را به این هدف می‌رساند به نام «رقابت چشمها»۱۳ شناخته می‌شود. در این کار به هریک از دو چشم فردی تصویری متفاوت نشان می‌دهند. در یکی از روشهای رایج این آزمایش، دربرابر چشم چپ خطوطی عمودی قرار می‌دهند و درپیش چشم راست خطوطی افقی. در این حالت چشمها باهم به رقابت برمی‌خیزند و هرکدام می‌خواهند هشیاری را به سوی خود جلب کنند و نتیجه اینکه فرد آزمایش‌شده چند ثانیه خطوط عمودی را خواهد دید و بعد هم چندلحظه‌ای خطوط افقی و به همین ترتیب مدام این‌دو تصویر جای یکدیگر را در نظر او می‌گیرند. یک روش خانگی ساده هم برای آزمودن این پدیده هست. کاغذی را لوله کنید و جلوی چشم راست بگیرید و از درون آن باهمان چشم به دیوار سفیدی نگاه کنید. کف دست چپتان را هم نزدیک و جلوی چشم چپ نگه‌دارید و با‌همان چشم به‌آن بنگرید. آنگاه حفرۀ سفیدرنگی را خواهید دید که برکف دست چپتان متناوباً ظاهر و غیب می‌شود.

عکس برگرفته از وب‌سایت Current Biology

     میمونها هم همین آزمایش «رقابت چشمها» را می‌توانند تجربه کنند. می‌توان به آنها آموخت که هرگاه دریافتشان از تصویر مشاهده شده از یک حالت به حالت دیگر عوض شد دگمه‌ای را فشار دهند. در این حال مغز آنها با الکترودهایی که به آن فروشده است تحت‌نظارت خواهد بود؛ هر تغییرِ فعالیتی در آن پاییده و ثبت خواهد شد. «نیکوس لُگاثـِتیس»۱۴، عالمِ علوم اعصاب، درپیِ این آزمایش دریافته است که در لحظاتی که هشیاری حیوان از یک حالت به حالت دیگر برمی‌گردد، در مراکز اولیۀ ورود داده‌های تصویری در پسِ مغز جانور، ندرتاً تغییری به‌چشم می‌خورد. در عوض، در منطقه‌ای دیگر از مغز می‌توان دگرگونیهایی را هم‌نوا با دگرگون شدن هشیاری جانور مشاهده کرد. این محل قدری جلوتر و در همان مسیر جریان اطلاعات تصویری است. اینجا بخشی از مغز است که اطلاعات مربوط به اَشکال و یا اجسامِ یکدست و منظم در آن وارد می‌شود و انگار همین بخش ردّ تغییرات حاصل در توجه حیوان را پی‌می‌گیرد. حال این چه معنایی برای دانشمندان دارد؟ آیا به‌معنی این است که این بخش انتهایی مغز درحُکم صفحه‌نمایش هشیاری است؟ نه؛ بلکه مطابق با نظریه‌ای که «کریک» و همکارش «کریستُف کُخ»۱۵ ارائه داده‌اند، معنای این مشاهدات فقط آن است که منزلگاه هشیاری در بخشهای عالی‌تر مغز است، قسمتهایی که با مدارات مربوط به احساسات و عواطف و نیز تصمیم‌گیری درپیوندند، و ظاهراً این‌چنین تصوری از هشیاری با تصور استعاری تخته‌سفید که قبلاً گفتیم نیز، به‌خوبی می‌خواند.

۱۲۵میلیون،

تعداد گیرنده‌های تصویری هریک ازچشمان ماست. پیدا شدن خطای باصره دراینجا نشان از آن دارد که چشمها برای جلب توجه هشیاری، با هم رقابت می‌کنند.

 

امواج مغزی

اگر در مغز در پیِ هشیاری می‌گردیم باید جستجوی خود را در گسترۀ مکان و نیز در بستر زمان انجام دهیم. به عبارت دیگر هشیاری هم با مکان ارتباط دارد و هم با زمان. مدتهاست دانشمندان علوم ِاعصاب دانسته‌اند که پدیدۀ هُشیاری با بسامدهای خاصی از نوسانهای مشاهده شده در مغزنگاری ِالکتریکی (یا ای‌ای‌جی، EEG) مرتبط است. این نوسانها یا امواج ِمغزی درواقع از چرخه‌های فعال‌سازی متناوبی به‌وجود می‌آیند که میان قشرِمغز و تالاموس برقرارند. قشر‌مغز همان سطح پرچین‌وچروکی است که با آن آشناییم و تالاموس۱۶ هم عضو پراهمیتی است از مراکز‌ ِارتباطی در میان مغز که در حکم یک قلبگاه و مرکز‌ ِاصلی برای ارتباطات ورودی‌و‌خروجی مغز عمل می‌کند. به هنگام پایش امواج مغزی، مشاهدۀ امواج بزرگ، آرام و منظم نشان از حال اغماء، بیهوشی و یا خوابِ بی‌رؤیا دارد و هرچه این امواج کوچکتر، سریع‌تر، فشرده‌تر و تیزتر باشند حاکی از بیداری و هشیاری خواهند بود. امواج مغزی مانند سروصدای یکنواخت و بی‌معنای ناشی از دستگاههای برقی نیستند بلکه همینها هستند که تداوم‌بخشِ فعالیت هشیاری در مغز به‌شمارمی‌روند. امواج مغزی هستند که عملکرد بخشهای پراکندۀ مغز را با هم می‌آمیزند (مثلاً بخشی که شاید به رنگ می‌پردازد و دیگری که به شکل و سومی که به حرکت،) و از این طریق یک تجربۀ هشیارانۀ منسجم را ممکن می‌سازند. شاید بتوان ارتباط میان این بخشها و تنظیم آنها با یکدیگر را تاحدودی ماننده کرد به فرستنده و گیرندۀ رادیویی که بسامد (یا فرکانس) آنها باید باهم تنظیم باشد تا عملکرد موردانتظار برآورده شود. در آزمایش «رقابت چشمها» که دو تصویر متفاوت می‌کوشند هریک توجه انسان را به خود معطوف کنند، می‌توان با اطمینان گفت درلحظه‌ای که یک تصویر یا درواقع یک چشم برندۀ مسابقه است، یاخته‌های عصبی متناظر با آن چشم  همگاه و هم‌زمان نوسان می‌کنند و برعکس یاخته‌های مربوط به چشم بازنده از همگاهی (Synchrony) و هماهنگی خارج شده‌اند.

     بدین ترتیب دانشمندان راه خود را به سوی شناخت هرچه بیشتر شالودۀ شکل‌گیری هشیاری که در دل یاخته‌های عصبی مغز ریخته شده است، آغازیده‌اند و رهاورد این راه، خود فقط بخشی از مسئلۀ آسان ما را حل خواهد کرد. و آنگاه زمان آن است که بفهمیم چگونه این رویدادهای مغزی، هشیاری را، به‌تعبیرِ یک تجربۀ درونی، برای ما پدید می‌آورند؟ همان‌که درآغازِ سخن مسئلۀ دشوارش خواندیم.

بخش اول این نوشتار

بخش سوم این نوشتار

اینجا متن اصلی و انگلیسی این مطلب را خواهید یافت.

پی‌نوشتها:

۸ – Corpus Callosum؛

۹ – به‌انگلیسی: «Cognitive Dissonance»، که برابرهای «ناهماهنگی شناختی» و «ناموزونی شناخت» و ازاین‌قبیل برای آن به‌کار می‌رود. اصطلاحی روان‌شناختی است که اشاره دارد به حالتی که گردآمدن دو فکر، اندیشه یا هرگونه ادراک ناسازگار در ذهن، باعث احساس ناراحتی و آزردگی انسان می‌شود.

۱۰ – Dan Wegner؛

۱۱ – Bernard Baars؛

۱۲ – Robert Trivers؛

۱۳ – Binocular Rivalry؛

۱۴ – Nikos Logothetis؛

۱۵ – Christof Kokh؛

۱۶ – برابر مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسی برای نامیدن تالاموس، «نَهَنج» است.

image_pdfدریافت نسخه پی دی اف