از: استیوِن پینکِر
متن فارسی از: فرزین آقازاده
سروقتِ مسئلۀ دشوار
برای اینکه متوجه درجۀ دشواری این مسئله بشوید به این فکر کنید که چگونه میتوانید بدانید که آیا رنگها در چشم شما درست همان است که من میبینم یا نه؟ شکی نیست که همگی ما رنگ چمن را سبز مینامیم، اما به این فکر کنید که شاید شما رنگ چمن را آن رنگی میبینید که اگر من به جای شما بودم و به آن نگاه میکردم مثلاً بنفش مینامیدم یا بالعکس. یا در تخیل خود تصور کنید که واقعاً یک مردۀ متحرک وجود دارد و عاری از احساس است. یعنی درست مثل دیگران رفتار میکند اما خالی از نَفْس است و هیچ احساسی ندارد. بهراستی او چگونه خواهد بود؟ چنین موجودی دستمایۀ ماجراهای جالبی در داستانهای علمیتخیلی «استار ترِک» بود که حتماً بعضی از شما آنها را خوانده یا تماشا کردهاید. در یکی از این ماجراها مسئلۀ بغرنجی مطرح میشد. آنجا که مقامات تصمیم گرفته بودند برروی ناوسروان «دِیتا»، که یک انسانواره یا آدممصنوعی بود، فرایند مهندسی معکوس۱۷ انجام دهند. در این هنگام جر و بحث داغی بین آنها درگرفت که با این کار آیا فقط قطعات یک ماشین را پیاده کردهاند و یا به زندگی موجودی احساسمند پایان دادهاند؟
وامّا عملاً هیچ کس نمیداند که با این مسئلۀ دشوار چه کار باید کرد؟ بعضی از مردم راهِحل و عاقبت کار را در پناه جستن به واژۀ ’روان‘ میبینند و سعی میکنند مسئله را ببندند اما باید گفت که دیگر در اصل موضوع تفاوتی نخواهد کرد چراکه اکنون راه شناخت این پدیدۀ رازآمیز به روی ما باز شده است و فرقی نمیکند که نام آن را هشیاری بگذاریم یا روان یا هر چیز دیگر، و این بازی با کلمات هیچ فایدهای برای ما درپی نخواهد داشت.
فیلسوفان بسیاری، و ازآنجمله «دَنیِل دِنِت»۱۸، اصلاً منکر این هستند که چیزی با عنوان مسئلۀ دشوار وجود داشته باشد. بهنظر آنها حدس و گمان دربارۀ مردگانِ متحرک و یا تفاوت رنگها در چشم آدمها، فقط اتلاف وقت است چون هیچوقت نمیتوان از میان نظرات مختلف یکی را با خیال راحت پذیرفت. آنها با خود میاندیشند که هرآنچه برای ما دربارۀ هُشیاری پرسشبرانگیز است نهایتاً بهنحوی به پردازش اطلاعات در مغز برمیگردد. مثلاً اینکه چه طول ِموجهایی از نور را مردم به رنگ سبز میبینند و یا به نظر آنها چقدر اینچنین رنگی مثلاً با رنگ آبی شباهت دارد و یا اینکه چه احساسی با دیدن این رنگ به آنها دست میدهد و از این قبیل، همهوهمه دستِآخر به همان مسئلۀ آسان منتهی خواهند شد و با درک فرایندهای مغزی، چیز دیگری برای کشف و دانستن باقی نخواهد ماند. اما بیشتر مردم به این طرز فکر بهچشم تردید نگاه میکنند و دلیل آن هم روشن است چون آنطور که بهنظر میرسد این فیلسوفان یک واقعیت غیرقابلانکار را که هرکسی بهوضوح بهصورت یک تجربۀ شخصی درک میکند زیر سؤال میبرند.
اما مقبولترین نگرش به مسئلۀ دشوار در نزد علمای علوم اعصاب بهنوعی بیانگر انتظار ایشان برای آینده است. آنان چشم داشتهاند تا بالاخره روزی به جایی برسیم که این مشکل لاینحل، خود را تسلیم پژوهشهای روزافزون ما برروی مسئلۀ آسان کند؛ پژوهشهایی که روبهسوی شناخت هرچه بیشتر سازوکارهای مغز مادّی ِ انسان دارند. این طرز فکر، مخالفانی نیز دارد که بهنظر آنها کسانیکه چنین میاندیشند خیلی خوشخیالاند. مخالفت ایشان پُربیراه هم نیست چون هیچکدام از تلاشهایی که اکنون برای حل مسئلۀ آسان درجریان است حتی اندکی نیز بر مسیر گشایش مسئلۀ دشوار روشنی نمیافکند. اصطلاح بامزّۀ ”نژادپرستی گوشتی“ شاید بتواند گویای یک جنبه از این مخالفتها باشد بدین معنی که ارتباط دادن آگاهی به عملکردهای تودۀ مادّیِ مغز درراستای پاسخیابی برای مسئلۀ آسان، به مثابۀ نفی وجود چیزی چون هشیاری نزد ناوسروان «دیتا» میباشد فقط به این گناه که او از نُسُجِ نرم مغز انسان بیبهره است.
از سوی دیگر اگر به آنجا برسیم که بگوییم هشیاری صرفاً با پردازش اطلاعات پیوند دارد آنگاه انگار از سوی دیگر بام خواهیم افتاد و باید برای ماشینحساب و دستگاه تنظیم حرارت هم هشیاری سادهای منظور کنیم که این دیگر برای مردم بههیچوجه قابل هضم نخواهد بود! اما درگوشهوکنار نظرات دیگری نیز دراینباب بهگوش میرسد. مثلاً ریاضیدانی با نام «راجِر پِنرُوز»۱۹ معتقد است که روزی با کمک دانش مکانیکِکوانتومی خواهیم توانست این راز را بگشاییم. اما راستش را بخواهید این حرف برای من مثل این است که بگوییم خُب هشیاری که پدیدهای است عجیبوغریب و مکانیکِکوانتومی هم از آن غریبتر پس احتمالاً با اینیکی بتوان گره از کار آنیکی گشود.
وامّا نوبت میرسد به نظریهای که کالین مکگینِ فیلسوف ابراز داشته است مبنی بر اینکه پریشانی و تشویش ما بههنگام اندیشیدن به مسئلۀ دشوار خود از طبیعت مغز ناشی میشود. مغز انسان محصول فرایند تکامل است و درست مانند مغز جانورانِ دیگر، محدودیتهایی برای خود دارد. مثلاً نمیتواند یکصد عدد را در حافظۀ خود نگهدارد یا امکان تصور کردن یک فضای هفتبُعدی را ندارد و شاید این توان را نیز نداشته باشد که وقتی جریان پردازش اطلاعات در یاختههای عصبی را از بیرون مینگرد، درک روشنی حاصل کند از اینکه چگونه ممکن است در درون او، برپایۀ این فعلوانفعالات، یک تجربۀ ذهنی پدید آید. و من حاضرم روی این نظر شرط ببندم هرچند که اعتراف میکنم شاید در آینده نابغهای چون اینـشتین یا داروین بیاید و بنیانهای این نظریه را فرو بریزد و همه چیز را دربارۀ هشیاری بر ما آشکار کند.
و با وجود اینهمه آرای مختلف درباب پاسخگویی به پرسشهای دوگانۀ دردسرساز ما، اما کمتر دانشمندی را بتوان یافت که شکی به دل راه دهد در اینکه هشیاری را میتوان ماحصل فعالیت مغز دانست. و اینچنین نگرشی که دانشمندان دارند برای بسیاری از مردم تصوّری هولناک مینماید. چراکه در همان قدم اول، شمع امید به زندگیِ پس از مرگ را دردل آنان بهدستانِ بادِخاموشی میسپرد و آنگاه انگار پایههای اعتقاد بر اختیارمند بودنِ انسان و باور به پاسخگویی وی درقبال کردههایش را سست میکند. «تام وُلف»۲۰ در مقالۀ خود به مناسبت هزارۀ نو، با عنوان ”متأسفم، روح شما فوت کرد“، نگرانی خود را ابراز میدارد که هرگاه دانش به حیات روح پایان دهد، آزادی وسوسهانگیزی که زانپس شهر و مردمانِ آن را به آشوب خواهد کشید، فرصت نیمنگاهی به ’غروب ارزشها‘ را نیز از انسان دریغ دارد.
۶,۰۰۰
تعداد تخمینی ژنهایی است که از میان حدوداً ۳۰,۰۰۰ ژن ما انسانها، پیام نهفته در آنها صرفاً مربوط به مغز ماست.
جانی تازه درکالبد اخلاقیّات
نظر شخصی من درست عکس چیزی است که اکثراً میپندارند: از این قرار که بهگمان من نگریستن به هشیاری از دیدگاه یک زیستشناس مبانی استوارتری برای اخلاق فراهم میآورد. این نگرش از آن بابت نیست که ما با دانستن کارْاندامشناسانۀ۲۱ هشیاری از رنج بشر خواهیم کاست و درمانهای تازهای برای افسردگی و ترفندهایی برای آرام کردنِ درد مییابیم، بلکه از آن روست که شناخت هشیاری ما را بدان پایه خواهد رساند که بهراستی خواستۀ درونی همنوعان را دریابیم که این خود اُسّ ِاساس اخلاق است.
همچنانکه هر دانشجو و پویندۀ فلسفه تنها با یادگیری و مرور درس ’مبانی فلسفه‘ درمییابد، هیچ چیز نمیتواند مرا بهعنوان یک انسان به آن وادارد که باورکنم کسی جز من نیز از هشیاری برخوردار است. واما اینچنین اختیاری که انسانها در انکار وجود احساسات در نزد دیگر آحاد جامعۀ انسانی دارند تنها یک تمرین دانشگاهی درشمار نیست که لکّۀ ننگی است بر دامان بشریت و قساوتها و ترکتازیهایی که در تاریخ ِانسان شاهدیم گواه آن است. وآنگاه که انسان دریابد که هشیاریاش محصول مغز اوست و بداند که همگان مغزی همچون او دارند، زانپس دلایل عینی و غیرقابلانکاری دارد که براساس آنها زیر سؤال بردن احساسمندی مردمانِ دیگر جز مایۀ استهزاء وی نخواهد بود. «شایلاک» در نمایشنامۀ تاجر ونیزی (اثر ویلیام شِیکسپیِر) در انزجار خود از تبعیض میگفت: ”مگر یک یهودی چشم ندارد؟ [مگر یک یهودی دست و اعضاء و بدن و حواس و احساس و فکر ندارد؟ (م.)*]”. و امروز این پرسش بیشتر جای طرح مییابد که: ’مگر یهودیها، عربها، آفریقاییها و یا یک کودک و یا حتی یک جانور از قشر مغز و یا تالاموس بیبهرهاند؟ و چه کسی را یارای آن خواهد بود که این واقعیت تردیدناپذیر را زیر سؤال ببرد که همۀ ما از بافت عصبی یکسانی برخورداریم و بههمین دلیل ’رنج‘ درنزد همۀ ما آدمیان یکی است.
به برخی از آموزههای ’زندگی پس از مرگ‘ بیندیشید. آیا ممکن است ازآنجاکه بیگمان زندگی انسان برروی زمین را بیارزش جلوه میدهند، آنقدرها هم تعالیبخش نباشند؟ اگر اتفاقات گذشته در ذهن خود مرور کنید لاجرم آنانی را بهخاطر میآورید که در روز یازدهم سپتامبر هواپیماهایی را بهچنگ آوردند و با مردم غیر نظامی چهها که کردند! ونیز بهیاد بیاورید گهگاه را که به خود نهیب میزنیم ”هی مگه چهقدر قراره زندگی کنی؟“ که به خود تلنگری بزنیم تا قدر لحظهها را بدانیم. اگر در کنار محبوبی هستیم، بر ابراز عشق خود پای بفشاریم و اگر غرق مشاجرهای بیهودهایم آن را همانجا برای همیشه مدفون کنیم و عمر گرانمایه بدان خیرگی بر باد ندهیم. به رأی من هیچ چیز معنای زندگی ما را آنقدر تعالی نمیبخشد که دریابیم هرلحظه از هشیاری گوهری پُرقیمت و شکننده در کفِ ماست.
* نقل از نمایشنامۀ تاجر ونیزی ترجمۀ علاءالدین پازارگادی
استیون پینکر استاد روانشناسی در دانشگاه هاروارد است و برخی ازآثار اوست بدینقرار: غریزۀ زبان، ذهن چگونه کار میکند؟، و لوحِ نانوشته (یا لوح سفید)
اینجا متن اصلی و انگلیسی این مطلب را خواهید یافت.
پینوشتها:
۱۷ – «مهندسی معکوس» فرایندی است که در آن مهندسان از محصول کامل شروع میکنند و معمولاً با شکستن آن به قطعاتش، پی به فنّاوری تولید، فرایند ساخت و ریزهکاریهای دیگر آن میبرند.
۱۸ – Daniel Dennett؛
۱۹ – Roger Penrose؛
۲۰ – Tom Wolfe؛
۲۱ – کاراندام و کاراندامشناسی برابرهای مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسیاند برای دو معنای واژۀ انگلیسی physiology.