روزگاری انسان به گذشتهها پرواز میکرد و بر لب رودخانهای ایستاد تا دمی به سرگذشت زندگی بنگرد. انبوه شاخ و برگِ درهمگرهخوردۀ گیاهان آب را از نظر محو میکرد. نهر آب لبریز حیات بود. ماهیها در این فکر بودند که چه عالی میشد اگر به خشکی پناه میبردند و دل از گلزار و نهر کمعمق خود میکندند. آنها میخواستند از زیر سایۀ سنگین شکارچی خلاص شوند و خود را بر زمینی بکشانند که در آنجا هیچکس لقمهای را از دهان کسی نمیربود.
از: باب هُلمز
متن فارسی از: فرزین آقازاده
بخش دوم: نخستین گردنکش تاریخ، نیمی ماهی، نیمی دوزیست